محل لوگو

داستان عاشقانه عشق سمیرا و حمید و دکتر مریضش

داستان عاشقانه از عشق سمیرا و حمید و دکتر آرام و مریضش نویسنده : دکتر محمد رضا سر گلزایی   یک بعداز ظهر پاییزی، یک مرکز مشاوره، روی یک مبل نشسته ام. یک میز کوچک و یک فنجان چای داغ. استراحت کوتاهی بین دو مراجع. به بخاری که از فنجان بلند می شود، نگاه می کنم و به آهنگ ملایمی که از ...

نفس عشق

عشق و آرامشاستادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می‌زنیم؟ چرا مردم هنگامى كه خشمگین هستند صدایشان را بلند می‌كنند و سر هم داد می‌كشند؟شاگردان فكرى كردند و یكى از آنها گفت: چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می‌دهیم. استاد پرسید: این كه ...

زهر و عسل

مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت. یک روز می خواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت:این کوزه پر از زهر است! مواظب باش آن را دست نزنی! شاگرد که می دانست استادش دروغ می گوید حرفی نزد و ... استادش رفت. شاگردهم پیراهن یک مشتری را بر داشت و به دکان نانوایی رفت و آن را به مرد نانوا داد و ...

بشنو و باور نکن

بـیتوتــه   منو خانه اخبار داغ تازه ها تبلیغات در بیتوته درباره ما تماس با ما         تازه های داستان داستان و رمان و انواع آن، به روایت انسان داستان ترسناک / پرستار بچه 5 داستان کوتاه انگلیسی با ترجمه ...

آرامش زیبا

پادشاهی جایزه بزرگی برای هنرمندی گذاشت که بتواند به بهترین شکل آرامش را تصویر کند. نقاشان بسیاری آثار خود را به قصر فرستادند. آنها تابلوهایی تصاویری بودند از جنگل به هنگام غروب، رودهای آرام، کودکانی که در خاک می دویدند، رنگین کمان در آسمان و قطرات شبنم بر گلبرگ گل سرخ.پادشاه ...

آهنگری حکیم

مردی آهنگر که عمیقا به خدا عشق می ورزید، به بیماری سخت و رنج های بسیاری دچار بود. روزی یکی از آشنایان که اعتقادی به خدا نداشت، از او پرسید: چگونه میتوانی به خدایی ایمان داشته باشی که رنج و بیماری نصیبت میکند؟ مرد آهنگر به نرمی پاسخ داد: هنگامی که میخواهم ابزاری بسازم، یک تکه ...

عابد و ابلیس

در میان بنی اسرائیل عابدی بود. وی را گفتند: فلان جا درختی است و قومی آن را می پرستند! عابد خشمگین شد، برخاست و تبر بر دوش نهاد تا آن درخت را برکند. ابلیس به صورت پیری ظاهر الصلاح، بر مسیر او مجسم شد، و گفت: ای عابد، برگرد و به عبادت خود مشغول باش! عابد گفت: نه، بریدن درخت اولویت ...

داستانی زیبا در باره خدمت به مادر

محمد بن على ترمذى، از عالمان ربانى و دانشمندان عارف مسلک بود. در عرفان و طریقت، به علم بسیار اهمیت مى ‏داد؛ چنان که او را "حکیم الاولیاء" مى ‏خواندند. در جوانى با دو تن از دوستانش، عزم کردند که به طلب علم روند. چاره ‏اى جز این ندیدند که از شهر خود، هجرت کنند و به جایى روند که ...

شایدگاهی باید آرام تر قدم برداریم

تاجری در روستایی، مقدار زیادی محصول کشاورزی خرید و می‌خواست با آنها را با ماشین به انبار منتقل کند. در راه از پسری پرسید: «تا جاده چقدر راه است؟» پسر جواب داد: «اگر آرام بروید حدود ده دقیقه کافی است. اما اگر با سرعت بروید نیم ساعت و یا شاید بیشتر.» تاجر از این تضاد ...


اگر به یک وب سایت یا فروشگاه رایگان با فضای نامحدود و امکانات فراوان نیاز دارید بی درنگ دکمه زیر را کلیک نمایید.

ایجاد وب سایت یا
فروشگاه حرفه ای رایگان

تمام حقوق مادی و معنوی این وب سایت متعلق به "" می باشد

فید خبر خوان    نقشه سایت    تماس با ما